هانسل و گرتل

,"داستان حاضر، ويژه گروه سني كودكان نوشته و تصويرسازي شده است. هانسل و گرتل با پدر و نامادري‌شان زندگي مي‌كنند. پدر مرد فقيري بود كه از راه هيزم‌شكني مخارج زندگي را مي‌پرداخت. يك روز نامادري گفت بچه‌ها را بايد در جنگل رها كرد چون ما فقيريم. بچه‌ها در جنگ راه را گم كرده بودند و گرسنه بودند. شب را در تاريكي جنگل خوابيدند و صبح روز بعد متوجه شدند كه يك كلبه از جنس كيك و شكلات و بيسكويت كنارشان است. آن‌ها با گرسنگي از آن خانه خورند كه يك جادوگر از آن بيرون آمد و آن‌ها را اسير كرد. بچه‌ها بعد از تلاش توانستند جادوگر را شكست بدهند و با برداشتن مقدار زيادي از طلاهاي جادوگر فرار كرده و به پيش پدرشان برگردند. پيام اين داستان تسليم نشدن در برابر ناملايمات و نامهرباني‌هاست."