لباس جدید امپراطور

,"داستان حاضر براي گروه سني كودكان نوشته و تصويرسازي شده است. اين قصه داستان پادشاهي است كه هميشه دوست دارد لباس تازه بپوشد و هيچ لباسي را دو بار نمي‌پوشد. او خيلي خودخواه و ثروتمند بود و هميشه با خياط‌هاي سراسر جهان ملاقات مي‌كرد و پول زيادي به آن‌ها مي‌داد تا برايش لباس نو بدوزند. يك روز دو مرد زرنگ به كاخ او رفتند و ادعا كردند مي‌توانند برايش يك لباس جادويي بدوزند. آن‌ها پول زيادي گرفتند و وانمود كردند كه در حال بافتن پارچه‌اي براي لباس پادشاه هستند. پادشاه هر بار كه به ديدن كارگاه آن‌ها مي‌رفت هيچ‌چيز نمي‌ديد. اما خياط‌ها گفتند كه اين پارچه خيلي مخصوص است و فقط آدم‌هاي خاص و باهوش مي‌توانند آن را ببيند. اگر كسي چيزي نمي‌بيند به اين معناست كه آدم باهوشي نيست. پادشاه از ترس اينكه كسي متوجه نشود كه باهوش نيست، وانمود كرد پارچه‌ها را مي‌بيند. سرانجام لباس آماده شد. او هيچ لباسي نمي‌ديد اما وانمود كرد كه آن را پوشيده است. بعد به شهر رفت تا همه لباس جديدش را ببيند. او در حالي كه هيچ لباسي نپوشيده بود در خيابان‌ها مي‌چرخيد. همه مردم وانمود مي‌كردند كه لباس او را مي‌بينند. فقط يك بچه بود كه با صداي بلند داد زد چرا پادشاه هيچ‌چيز نپوشيده؛ و بعد همه مردم همين سؤال را با صداي بلند پرسيدند. پادشاه فهميد كه فريب‌خورده، با عصبانيت به دنبال مردهاي دروغ افتاد. مفهوم اين داستان اولاً نبايد خودخواه و اسراف گر بود؛ دوماً نبايد ساده‌لوح و زودباور بود. سوماً اگر كسي عيبي مي‌بيند، يا سوالي دارد، بايد بدون ترس بپرسد."