کاج شیلیایی سرگردان

,"روزي روزگاري يك زن ماپوچه چشم به راه بازگشت شوهرش بود. شوهرش هر سال به شمال منطقه‌اي سرشار از نمك سفر مي‌كرد، بايد قبل از زمستان با كلي از اين محموله سفيد بازمي‌گشت. نمك براي زندگي خانواده‌ها خيلي گران‌بها بود؛ زيرا با آن پوست‌ها را دباغي مي‌كردند و مواد غذايي را نگه مي‌داشتند، اما اولين برف‌ها نشستند، زمستان پيش رفت و شوهر زن هنوز از معادن نمك بازنگشته بود. زن با ترس از اينكه مشكلي براي شوهرش پيش آمده تصميم گرفت كه پسرش «تايل» را به دنبال او بفرستد و... .